مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
زهی آن عبد خدایی که خداییست جلالش
صلوات از طرف خالق سرمد به جمالش
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را