خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده