ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
غم داغ تو را با هیچکس دیگر نخواهم گفت
برایت روضه میخوانم ولی از سر نخواهم گفت
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده