و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند