میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی