عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست