میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی