مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی