از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم