داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد