تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست