مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود