ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
مسلم شهید شد وَ تو خواندی حمیده را
مرهم نهادی آن جگر داغدیده را
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی