ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
تابید بر زمین
نوری از آسمان
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد