ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد