پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز