میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی