غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...