غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد