آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها