با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها