عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها