پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را