ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز