ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست