ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام