ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام