عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است