غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است