بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است