پس از چندین و چندین سال آمد پیکرش تازه
نگاهش از طراوت خیستر، بال و پرش تازه
بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن