هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت