وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت