بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت