ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست