غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
لحظهاى در خود فنا شو تا بقا پيدا كنى
از منيّتها جدا شو تا منا پيدا كنى
اگر خواهی ای دل ببینی خدا را
نظر کن تو آیینۀ حقنما را
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد