ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام