امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست