روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم