غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد