مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی