همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم