ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم