ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم