عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را