ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را