ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند