ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند