شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد