از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم